تاریخ : دوشنبه 90/3/23 | 3:26 صبح | نویسنده : امین علی پور
در این دوران سرد بی هیایی تو هم با من نمی خواهی بمانی
برایت گفته بودم گر بیایی برایت می خرم هر چه که خواهی
نگفتم بارها در ان لیالی به غیر از من کسی را دوست داری
تو با اون خنده شیطانی خود به من گفتی مگر دیوانه هستی
برای دیدنت هر روز نشستم کنار نبش ان دیوار خاکی
ولی دیدم که روزام یک به یک رفت نگاه کردم ندیدم جای پایی
گلم ای دلبرم صدات کردم کجایی ولی افسوس نیامد یک جوابی
خبر امد دگر ما را نمی خواهی که یک دم با من بی کس نمی مانی
بسوزی که منو سوزوندی ای دل /خدایا تو بده اونو جزایی
خبر امد که سر دو راهی موندی/اره قالت گذاشته اونی که دوسش می داشتی
توی این پستی بلندی تو با اون همه دو رنگیت فکر می کردی که زرنگی
ولی اون دستتو سوزوند /حالا اومدی میگی اشتباه کردی
نه دیگه فایده نداره از من ساده گذشتی/خوب و بد هر چه که بودی دیگه رفتی
این شعر از خودمه حتما نظر بدین
.: Weblog Themes By Pichak :.